نگاهی به تجارت مارکوچینی!!
چرا امروز همه اقتصاد جهان، تحتتاثیر رشد حیرتآور چین است؟ در این نوشتار با اشاره به تغییر سیاست های سیاسی و اقتصادی رهبران چین به این موضوع پرداخته شده است...
پیش از هر اظهارنظری باید یادآور شد چینیها مثل همه جوامع شرقی با اقتصادی طبیعتمحور دست به گریبان بودند بهطوری که حقوق خانواده در میان آنها حرف نخست را میزد، از اینرو جمعیت فراوان این کشور و فقر نسبی فنی و فقدان زمین قابل کشت متناسب برای این جمعیت طی پنجهزار سال، اجازه نداده بود، حقوق سیاسی و به تبع آن حقوق مالکیت خصوصی جایگاه مناسب خود را در نظام اجتماعی چین مستحکم کند.
از سوی دیگر اندیشه دینی مسلط میان آنها مذهب لائوتسه بود که انزوای اجتماعی را تبلیغ میکرد. ولی با وجود آنکه چین طی پنج قرن اخیر یعنی از دوران سلسله مینگ تا آخرین امپراتور منچو، غربگریزی و حتی غربستیزی را تعقیب میکرد، اما ناچار بود برای برونرفت از بحران فقر و فلاکت و گذار به یک جامعه طبقاتی از نیروهای مولد حمایت قاطع کند، اگرچه دکتر سون یات سن که در انگلستان درس خوانده بود و سخت با فرهنگ دموکراسی نوع آمریکایی آشنا بود، در سال 1912میلادی جمهوری چین را برپا کرد ولی عدم تکیه به نیروهای مولد اقتصادی تا انقلاب کمونیستی1949 که نظام دوقطبی ثروتمندان و فقرا فرو پاشید، اجازه نداد تفاوت نظام اقتصادی بیطبقه ولی دوقطبی شرقی که با استبداد عجین بود با نظام اقتصادی طبقاتی غربی که با دموکراسی قرین بود، آشکار شود و مورد شناسایی مردم چین قرار گیرد.
از این رو وقتی مائوتسه تونگ، چین کمونیست را تاسیس کرد، اگرچه مارکسیسم ضد طبقات را برای چینیها سوغات آورد ولی مهم این است که او اندیشه چین لائوتسه را که تسلیم طبیعت بود و معصومیت را در عدم کاربست تکنولوژی میدانست از ذهن چینیها به حاشیه راند. در واقع درست است که مارکسیسم نگاهی ضد طبقاتی دارد و با جامعه بیطبقه شرقی در چین همگون بود ولی نتیجهای که حاصل شد رویکرد تازهای به نظریه جامعه بیطبقه مارکسیستی بود که برای تحقق آن باید قوای تولیدی رشد میکرد تا ثروتی حاصل شود و آنگاه تقسیم عادلانه آن میسر باشد.
اگر چینیها پس از انباشت سرمایه به قدر کافی در بخش خصوصی به این آگاهی دست یابند که حقوق سیاسی قوای مولد و تولیدی را به رسمیت بشناسند، آنگاه چین به رشد اقتصادی خود ادامه خواهد داد و بهویژه وحدت سیاسی آن حفظ میشود
این دریافت چینی از مارکسیسم اندیشهای را از ذهن چینیها اخراج کرد که قرنها آنها را در حضیض زندگی متوقف کرده بود: بیعملی و انفعال. خدمت مائوتسه تونگ به چین همین است که نظام بیطبقه چینی لائوتسه را که در عمل اغنیا و فقرا در دو قطب آن بودند با مبارزهای سخت کنار گذارد ولی در عوض با درک روح اندیشههای مارکس که تولیدشناس بود بر ایجاد جامعهای اگرچه ظاهرا بیطبقه ولی تولیدی اقدام کرد، چراکه شناخت مارکسیسم از نقطهنظر درک نظام طبقاتی در غرب کمک شایانی به شناخت واقعیت غرب میکند و این خدمتی است که مارکسیسم به چین و حتی به اکثر کشورهای کمونیستی سابق کرده است، اما اینکه تحقق جامعه بیطبقه تولیدی مارکس غیرممکن است، مهم نیست، بلکه مهم آن است که مارکسیسم روح تولیدگرای غربی را به جامعه چین انتقال داد.
از این نظر رویکرد زمامداران چین به شیوه تولید سرمایهداری از نوع تولیدی طی سه دهه گذشته حاکی از هوشیاری رهبران چین در کنار گذاشتن جامعه بیطبقه نوع شرقی است، حتی اگر مجبور شده باشند، اصولا با تشویق سرمایهگذاری خارجی، جامعه طبقاتی چین امروز را به شکل و ماهیت غربی تاسیس کنند. اگرچه هنوز حقوق سیاسی بهعنوان حق برتر نسبت به حقوق مالکیت خصوصی و حقوق خانواده در چین به رسمیت شناخته نشده است، اما اگر چینیها پس از انباشت سرمایه به قدر کافی در بخش خصوصی به این آگاهی دست یابند که حقوق سیاسی قوای مولد و تولیدی را به رسمیت بشناسند، آنگاه چین به رشد اقتصادی خود ادامه خواهد داد و بهویژه وحدت سیاسی آن حفظ میشود.
وقتی مائوتسه تونگ، چین کمونیست را تاسیس کرد، اگرچه مارکسیسم ضد طبقات را برای چینیها سوغات آورد ولی اندیشه چین لائوتسه را که تسلیم طبیعت بود و معصومیت را در عدم کاربست تکنولوژی میدانست از ذهن چینیها به حاشیه راند
چین امروز نتیجه پذیرش تلویحی جامعه طبقاتی از سوی مارکس بهعنوان یک گام به جلو است که نسبت به جامعه بیطبقه شرقی که رهبران ملی یا مذهبی آنها در طول تاریخ سههزارساله تمدنی، همواره عدالت توزیعی را تعقیب کردهاند و البته همگی شکست خوردهاند، به مراتب برتری دارد و لااقل رشد اقتصادی را تضمین میکند. در واقع چینیها با مارکسیسم، غرب واقعی یعنی اقتصاد تولیدمحور مدل غربی را شناختند و اگرچه خیلی با احتیاط ولی در هر حال با پذیرش تاسیس جامعه طبقاتیای که عدالت تولیدی را به رسمیت میشناسد راه رشد طبقاتی را برگزیدند. در کلام آخر، آگاهی روشنفکران و سیاستگذاری سیاستمداران چینی اکنون در خدمت تاسیس نظام سرمایهداری تولیدی قرار دارد.
چین امروز همان راهی را طی میکند که هلند، فرانسه، انگلستان، پرتغال و اسپانیا در تجارت بینالملل در قرون 15، 16، 17، 18، 19 و 20 پیمودهاند. اروپاییها تجارت مارکوپولویی را پی افکندند و چینیها درست جا پای آنها گذاشتهاند و تجارت مارکو چینی را تعقیب میکنند. با وجود این الگو، هنگکنگ بهعنوان یک جامعه طبقاتی موفق در گزینش راه رشد سرمایهداری تولیدی در چین نقش مهمی ایفا کرده است. در هر حال چین نمونهای عالی از وداع با جامعه بیطبقه شرقی و کنار گذاشتن عدالتطلبی توزیعی مصلحان در شرق است. چراکه حکومتها نمیتوانند عدالتگستر باشند، بلکه آنها فقط میتوانند مانع ظلم شوند، زیرا عدالت را جامعه مدنی- طبقاتی ابتدا تعریف و تعیین و سپس محقق میکند.
منبع : فرارو